دگر شوق غزل در ما نمى بینى
کسى تنهاتر از ما را نمى بینى
دگر از آهوان چشمه چشمت
نشانى را در این صحرا نمى بینى
به روى شانه هاى زخمى شعرم
شهید عشق را آیا نمى بینى؟
نمى دانى چه غمگین است وقتى که،
رفیقان را دمى اینجا نمى بینى
دگر در حلقه قابِ نگاهِ من
بجز بغض غریبى را نمى بینى